سخت میگذرد
رفتی ...
بیدون آنکه بدانی...
بی تو به من...
سخت میگذرد...
ومن نمیدانم...
بی من...
به تو چگونه میگذرد...
[ بازدید : 57 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ]
هرکی حوصله غم نداره بیرون
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم …
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ،
دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن …. چیزی نیافتم .
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است…
روزی میــرسد …
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری …
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم …
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب …
رآه خــــوآهم افتـــــآد …
مَـــن کـــه غَریبـــــم …
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم …
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه کنارم بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…
معجزهها با باد رفتهاند …
و چشمانی که چشم مرا گرفت …
همیشه در حاشیهی آینه جا ماند …
و پشت پنجره چقدر نیامد …
آنکه قرار بود …
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است
همه میگن خوشی با ناخوشیم ...
خوشی با دروغایی که گفتی...
دلی که شکوندی...
ولی...
فقط بگو چرا ؟
جواب بده لعنتی جواب بده
دست روی دلم نگذار... میسوزی!
داغ خیلی چیزها بر دلم مانده است!
همیشه غمگین ترین و رنج آور
ترین لحظه ای زندگی آدم ،توسط کسی ساخته میشود که شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین لحظه ها
رو براش ساخته
فقط میدونم یه زمانی عشقم بودی نمیگمآلان نیستی ولی...
نفرتی که دارم بیشتره
هرچی بیشتر فکر میکنم کم تر متوجه دلیل رفتنت میشم
چرا واقعا؟
من چه فرقی با اون داشتم هااااااااااااا
لتِمــــــــاس مــــــالِ دیـــــــروز بــــود
مـــــــالِ وَقتـــــــی بـــود ڪــــﮧ ســـــــاده بودم
اِمــــــــروز میــــــخــــوای بـــِــری ؟؟؟
هیــــــــــــــس !!!
فَقَطــ ” خــُـــداحــــــــــافِظـــ …
هر چه میخواهد دل تنگت ،
ســــــــــــــاکت
کسی درک نخواهد کـــرد…
از من و گریه های شبونه ام.....
همه خوابن و تنها صدایی که میاد صدای هق هق منه.........
دق کردم تو تنهایی هام...
بازم منو بالش خیس و گونه های پر از اشک...
دیگه هیچی سر حالم نمیکنه....
کسی نیست که اشکامو پاک کنه....
ولی خب.....
قسمت این بود دیگه.........
فقط نمیدونم..
تو بگو ......
با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت؟؟
گــــــــــوش هایــــم را میگــــــیرم
چشــــــــــم هایم را می بندم
و زبــــــانم را گـــاز میگرم
ولــــــــی حریـــف افکارم نمی شوم
چقـــــــــــــدر درد نــــاک است
فهمیــــــــــــــدن.....!
در وجودم کسی هست !
به وسعت تو ....
که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو...
آوار میشود...
بر تنهاییم!
بر بی کسی این اتاقم...
و من با خودم فکر میکنم
حریمِ کدامین خیال را شکسته ام
که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟
باور کنی یا نه
باشی یا نباشی
دوستت دارم
فرقی نمیکند خیال باشی
آرزو باشی
یا عکسی در قابِ این مانیتور
در این دنیای مجازیِ پر از مجازات
فرقی نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی
فرقی نمیکند که میشناسی ام
یا اینکه من تو را میشناسم
فرقی نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم
فرقی نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری
فرقی نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت
همین را میدانم که دوستت دارم
و تو میشوی شروعِ حرف زدن
خودخواهی ام را ببخش
ببخش که تو را هرشب به خواب میبینم...
ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند
ببخش که عاشقت هستم...
خدایا...
دلتنگم...
دلتنگ آن روز ها که نمیدانم محبت هایش
توهم من بود....
یا
ترحم او....